ددر دودور یا همون گشت و گذار...
احوالات چطور بید؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جونم براتون بگه که هفته ای که گذشت با خود بسی خوشی و شادمانی و وجد و سرور آورد می پرسید چطور؟ الان خدمتتون عارض می شم.
روز چهارشنبه گذشته چون آخر برج بود و همه چیز یخچال و سوپر خونه ته کشیده بود با همسری و دخمری به فروشگاه مشرف شدیم و خرج بسی سنگین بر گردن همسری بینوا گذاشتیم ایشون هم که گردنش از مو باریک تر بنده خدا مگه می تونست با وجود این همسر و دختر اعتراض کنه.
خلاصه سرتونو درد نیارم. بعد از کلی خرید چشممون به گوشه کناری فروشگاه افتاد که به شکل پلی هاوس درستش کرده بودند و چند تا از این وسایل بازی برای بچه ها گذاشته بودن .
رفتیم جلو تا کمی با اینها سرگرم بشه کلی بلیط خریدیم و هزینه کردیم ولی خانوم از صدای موزیک اونجا خوف داشت و از همه چیز می ترسید.
تنها چیزی که سرگرمش کرد همین آقا اسبه بود اون هم چون خاموش بود.
کلی هم تو محوطه بیرون فروشگاه بازی و شیطنت کرد.
دور از جونتون یه پسره هم پاپیچش شده بود ول کن نبود همش میومد بغلش می کرد ولی دخملی محلش نمی ذاشت.
بیهوشی بعد از کلی بلاگری و شیطنت
این از چهارشنبه و اما روز جمعه بالاخره طلسمو شکوندیم و بخاری رو جمع کردیم و آقای پدر رفت بالا پشت بوم و کولر رو ردیف کرد و پوشالاشو عوض کرد من هم کوزت بازیم گل کرده بودم و گرم کارهای خونه. تقریبا میشه گفت ترکوندیم تمیز کاری و رفت و روب اساسی.
ناهار هم مهمون آقای همسر بودیم یه کوبیده جانانه خانگی وای که چقدر چسبید (بابا آب دهنتون راه نیفته منظورم کوبیده سیب زمینی بود با کره و سبزی های معطر )ولی خداییش خیلی خوشمزه بود می ارزید به صدتای این چنجه و شیشلیک و برگ های بیرون.
بعد از ظهرش دوباره بهمون حال داد و طبق معمول جمعه ها راهی پارک محبوب من (ملت )شدیم.
فرداش یعنی شنبه هم رومینا وقت دکتر داشت برای چکاپ.
دکترش خیلی راضی بود دخمری تو این دو ماهه نیم کیلو وزن اضافه کرده بود و این عالی بود بگید ماشالله
دختر خوشگلم خیلی خوش اخلاق شده بود و آقای دکتر هم حسابی سر به سرش می ذاشت عروسک تریاکیشو با خودش برده بود آخه اینها سه تایی هستند تریاکی و داداش سیا و اون میوه فروشه که اسمشو یادم نیست.
به همشون میگه داداش سیا. اون روز آقای دکتر هی ازش می پرسید رومینا اسم عروسکت چیه؟ دخمری هم هی بلبل زبونی می کرد و می گفت دادا سیا دکتر پرسید پس چرا انقدر رنگ و روش زرده بده ببینم نکنه هپاتیت داشته باشه بده معاینه اش کنم رومینا هم ول کن نبود هی می گفت دادا سیا دادا سیا. آقای دکتر خندید و گفت انقده داداش سیا می کنی که آخرش خدا یه داداش سیاه بهت می ده.
از قدش خیلی راضی بود(۸۲) ۵ سانت ماشالله اضافه کرده بود و من اینو خودم به وضوح احساس می کردم.
شربت کلسی کیر نوشت که یه دوره باید بهش بدم و گفت هر روز حتما نیم ساعت ببرمش تو آفتاب اون هم نه هر ساعتی آفتاب بین ساعت ۹ تا ۱۰ صبح بهترین زمانه که بهش ویتامین دی برسه.
ما هم طبق قرار آقای دکتر صبح علی الطلوع از خواب پا میشیم و تا دخملی بیدار شه کارها رو انجام میدیم و ساعت نه و نیم صبح راهی کوچه خیابونها میشیم شکر خدا سر کوچه پارک کوچیکی داره و به بهونه پارک می تونیم بیایم بیرون. برگشتنی هم عین مامان بزرگها می ریم وای میستیم تو صف شیر و دو تا شیر یارانه ای می گیریم و میایم خونه. خیلی حال میده..........
کلی هم اقتصادی و مال دوسته چند وقت پیش برده بودمش بیرون بغلم بود نمی دونم چطور شد که کفشش از پاش دراومد و من حواسم نبود وسط خیابون داد می زد مانییییییییییییی دبش دبش یعنی کفشم افتاد. این هم نمونه بارز اقتصادی بودن و آینده نگری:
عاشق این دمپایی ها یا به قول خودش دمپاپا ست . خیلی دوسشون داره .
کلی هم تو این چند وقته به دایره لغتش اضافه شده. اغراق نکردم اگه بگم هر چی ما میگیم بلافاصه تکرار میکنه.قربونش بره مامان.
خب این هم از گزارش این هفته. اگه خدا بخواد و عمری بود هفته دیگه در خدمتتون هستیم.
پس تا بعد...