15 ماهگی
دختر نازم پس فردا ۱۵ ماهه میشه .و من از اونجایی که چند روزی نمیتونم درخدمتتون باشم از حالا پانزدهمین ماهگردشو همراه پدرش جشن می گیرم.
قربون اون ناز و اداهات عروسکم.
این خجالتش منو کشته
پنجشنبه با نی نی گولوها قرار داشتیم خیلی خوش گذشت یه عالمه نی نی ناز همراه مامانای گلشون اومده بودن با همشون دوست شده بود و صحبت می کرد.
یه خورده حالم گرفته است آخه همسرک فردا می ره ماموریت و من و رومینا یه هفته ی تهنا می مونیم.ان شالله به سلامت بره و برگرده دل من و رومینا براش تنگ میشه.
اخیرا نخودک ما در جهت بروز و شکوفایی استعدادهای بالقوه اش به هیچ وسیله ای امون نمی ده و سه سوت ترتیبشو می ده... داشتم غذا درست می کردم و رومینا رو سپرده بودم دست باباش یهو یه صدای ناهنجاری از تو اتاق اومد پریدم تو اتاق دیدم شیشه میز تلوزیونو شهیدش کرد
روزگاری در این مکان شیشه ای بود ولی حالا!!!!!!!!!!!!!
متاسفانه از خرده شیشه ها عکس ندارم از ترس اینکه تو دست و بالش نره سریع همه رو جمع کردیم و ریختیم دور یکی دوهفته پیش هم داشتم برنج آبکش می کردم باباییش هم خونه نبود و طبق معمول رومینا از پاهام آویزون شده بود که بغلش کنم من هم از ترس اینکه آب جوش رو سر و صورتش نریزه بلندش کردم و نشوندمش روی کابینت در عرض سه سوت تا برنجو بریزم تو سبد صدای شکستن قوری چایساز گوشمو کر کرد . شیشه اش پودر شد خدا رو شکر کردم که خودش طوریش نشد.
روزگاری در این مکان قوری شیشه ای وجود داشت و اینک دیگر هیچ........
من هم باشم بعد کلی آتیش سوزوندن اینجوری ذوق می کنم.
بای تا هفته دیگه.