رومینارومینا، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

رومینا جون

شانزده ماهگیت را ورق می زنم

به ياد مي آورم لحظه هاي فراز را كه صداي او اعتبارم مي بخشيد و لحظه هاي نشيب را كه اعتمادم به ياد مي آورم افراي افراشته اي را به ياد مي آورم مادرم را ...           مادر، اي لطيف ترين گل بوستان هستي، اي باغبان هستي من، گاهِ روييدنم باران مهرباني بودي که به آرامي سيرابم کند. گاهِ پروريدنم آغوشي گرم که بالنده ام سازد. روزت مبارک مادر خوبم !         دخترم:    قشنگترین هدیه من زیباترین داشته من ۱۶ ماهت هم کامل شد به سرعت باد و من تنها فرصت می کنم تا بزرگ شدنتو نظاره گر باشم و لحظه لحظه شو تو این خاطر آشفته ام ثبت کنم. عزیز مامان نگاهم که به دستهای کوچولو و مهربونت می افته وقتی که داری صورت مامانو ناز می کنی خستگی از تنم بیرون میره...
10 شهريور 1392

وبلاگ در دست تعمیر

  دوستان عزیزی که در این مدت به من و رومینا لطف داشتید و به وبلاگ دخترم سر می زدید: قصد داریم خونه مون رو عوض کنیم و برای همیشه از اینجا بریم. هر وقت به خونه جدیدمون رفتیم حتما خبرتون می کنم. دوستهای نازنینی هم که به رومینا محبت دارن و کامنت می گذارند ولی من از نزدیک باهاشون آشنا نیستم اگه تمایل داشتید برام خصوصی پیغام بگذارید تا آدرس جدیدمونو در اختیارتون بذارم.   شاد باشید و پیروز به امید حق. ...
10 شهريور 1392

بزرگ می شویمممممممممممممممممممم

سلام عزیزان. خوبید؟ ما هم هییییییییییییییییییییییی نفسی می آید و می رود. چند صباحی حتی حوصله خود رو نیز نداشتم. " خاطرم بسی پریشان و پر آشوب می نمود. تصمیم گرفتم انقلابی درونی در خویشتن ایجاد کنم. " تصمیم گرفتم بزرگ شده و از کوچکترین حرف درشتی یا کلام ناهنجاری یا حرکت و رفتار به ظاهر نا حقی  خاطر خود را آزرده نساخته و با دید مثبت به آن نگریسته و از کنارش به سادگی رد شوم.  چرا که تنها کسی که این میان آسیب خواهد دید خود مهربان من است و بس." از این رو و با راهنماییهای بسی ارزشمند و گرانقدر همسر عزیزتر از جان و دوست بسیار بسیار دلبندم که تنها خود می داند که که را می گویم موفق شدم بر این بحران غول آسای زندگیم فایق آمده و سری...
8 مهر 1388

شیرین عسل من

به تمامی دوستان عزیزم. خوبید؟ ماهم خوبیم همه چیز دخمری با این شیرین زبونیهاش دل ما رو برده اساسی نمی خواستم آپ کنم ولی دختر شیطونم دیروز آنچنان با حرفهای شیرین و کودکانه اش سورپرایزمون کرد که حیفم اومد نیام و شیرین زبونی عسلکم رو اینجا به ثبت نرسونم. نگید چه مامان عقده ای و بچه ندیده ایه که ازتون دلخور میشم. شاید فردا یا دو روز دیگه دو سال دیگه همه این خاطره هاش از یادم بره و وقتی بزرگتر شد منو به خاطر این سهل انگاریم و تنبلیم در ثبت خاطره هاش و فراموشیم سرزنش کنه. آخه نمیدونید چه جیگری شده. دیروز مهمون داشتیم افطاری روز 28 ماه مبارک رمضان تصمیم گرفتیم خونواده همسری رو دعوت کنیم افطاری. من هم که خب معلومه دیگه از صبح علی الطلوع مشغول...
28 شهريور 1388

نوزده ماهگیت مبارک گلکم

به تمامی دوست جون گلیهای خودم. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ خدا رو شکر. ما هم خوبیم اوضاع هم روبه راهه. رومی هم خوبه. شیطون شده اساسی یه وروجک به تمام معنا. نصفش زیر زمینه. شنبه 19 ماهه شده بود. بردیمش برای چکاپ بچه م تو این دو ماهه همش 100 گرم وزن اضافه کرده بود اون هم به خاطر قدش بود که بلندتر شده بود. بس که شیطونه و ورجه وورجه میکنه ماشالله. واکسن آنفلو آنزاش رو هم زدیم تا خیالمون از بابت مریضیها و ویروسهای پائیزی راحت باشه و خانوم با خیال راحت به گشت و گذار بپردازه. راستی تو پست قبلی یادم رفت بگم. دختر خوشگلم تو مسابقه غذا خوردن نی نی ها برنده شده بود.این هم عکسش: این پست رو می خوام اختصاص بدم به حرفها و کلمه ها و جمله های که رومینا ...
25 شهريور 1388

سفرنامه اصفهان

سلام به تمامی دوستان عزیزم.  خوبید؟ ما هم خوبیم. همه چیز رو براهه. جای همگی خالی هفته پیش رفته بودیم مسافرت. به اتفاق دوست همسری و همسر گلش و دوتا نازدونه های جیگرش(پویا و پریا) پریا دوماه و پویا دو سال از رومینا بزرگتر بودند. خیلی برام جالب بود با اینکه پویا پسر بود ولی رومینا بیشتر باهاش عیاق بود تا پریا. با پریا اصلا آبشون تو یه جو نمی رفت و همش همدیگه رو کتک می زدند. آخه بیشتر تقصیر رومینا هم بود و همش بهش زور می گفت و البته اون هم زیر زیرکی رومینا رو نیشگون می گرفت و رومینا هم جوابشو با  می داد. در کل خیلی خوش گذشت  بذارید پست ایندفعه رو مصور خدمتتون توضیح بدهم:    از قم...
17 شهريور 1388

حرف های قلمبه شده

سلام اشتباه نکنید مثبت فکر کنید منظورم از حرفهای قلمبه شده به معنی منفی کلمه نیست. منظورم اینه که یه عالمه تعریف کردنی و ماجراهای نا گفته براتون دارم.که دست روزگار حالا مریضی رومینا ماموریت رفتن همسری نبودن خودم از همه مهمتر تنبلی خودم در نوشتن همه و همه دست به دست هم داده بودند تا نتونم این حرفها رو اینجا بزنم و تو گلوم گیر کنه. می دونم الان همتون می گید اینها همه عذر بدتر از گناهه ولی چاره چیه؟؟؟؟؟؟؟ نمی دونم از کجاش شروع کنم. بذارید از اینجاش بگم که روز یکشنبه 7 مرداد سالگرد ازدواج یا همون عروسی من و همسرک بود. یه جشن کوچولوی سه نفره شیرین و دلچسب. چسبش هم به خاطر بوسه های آبدار و تف مالیهای رومینا بود. بعدش هم خبر دوم این که دخمری ...
28 مرداد 1388

باغ وحش

سلاااااااااااااااااااااام. خوبید؟ خب الحمدالله. ما هم خوبیم. رومی هم خوبه. اوضاع هم خوبه. دیروز جاتون خالی رفته بودیم باغ وحش خیلی خوش گذشت. البته فکر می کنم رومینا بهونه بود چون این وسط به من و همسری بیشتر خوش گذشت. به یاد دوران نومزدنگ کلی گفتیم و خندیدیم. خاطره تعریف کردیم..خوش اون روزها. هییییییییییییییییی پیر شدیم دیگه ننه. نمی دونم این اندیشه باغ وحش رفتن و دیدن حیوونها از نزدیک و آموزش مصور و زنده شون چطور یهویی به ذهنم خطور کرد شاید به خاطر مستند دیشب بود که رومینا هوس هاپو و جوجو و خرسی و پبانه (پروانه) و زرابه(زرافه) و بیل بیلی(فیل) کرده بود. خلاصه سرتونو درد نمیارم. دیروز صبح علی الطلوع وقت خروسخون صبح زیبای آدینه همسری ...
3 مرداد 1388

هفده ماهگی

نفس مامان: هفده ماهگیت بهونه ای شد تا من هم به خودم بیام و یواش یواش به خودم بقبولونم که خواسته یا ناخواسته همه چیز داره از ذهن و یادها پاک میشه و به دست فراموشی سپرده میشه. قبل از این پست پستی گذاشته بودم که به توصیه یکی از دوستان دلسوزم مجبور به پاک کردنش شدم. پست من نه فحش بود نه شعار نه فریاد فقط حال اون روزهامو توصیف کرده بودم که براستی مدتی منو زندگیمو برنامه هامو درگیر خودش کرد و ذهنمو به هم ریخت. فکر می کنم گذشتن از کنار همه این ماجراها آسون نباشه که اگه بود من خیلی زودتر از اینها پست می ذاشتم. خیلی با خودم کلنجار رفتم خیلی به عمق موضوع فکر کردم ولی از پسش برنیومدم. گذاشتن پست و بروز کردن وبلاگ دخترکمو خارج از توانم می دونستم. ...
19 تير 1388
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رومینا جون می باشد